:.:.pranc.:.:.

کاش واژه حقیقت آنقدر با زبان ما صمیمی بود ، که برای بیان کردن

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ :.:.pranc.:.:. خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

[ سه شنبه 24 / 10 / 1391برچسب:,

] [ 4:32 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

[ سه شنبه 24 / 10 / 1391برچسب:,

] [ 4:17 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

[ سه شنبه 24 / 10 / 1391برچسب:,

] [ 3:53 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

[ دو شنبه 23 / 10 / 1391برچسب:,

] [ 2:1 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

[ دو شنبه 23 / 10 / 1391برچسب:,

] [ 1:58 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

[ شنبه 19 / 10 / 1391برچسب:,

] [ 4:52 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

[ شنبه 19 / 10 / 1391برچسب:,

] [ 4:47 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

 قسمت ششم: هوس

-مادر اسیر یه هوس بچگونه شده بود ولی اون پسر انگار سرتاپا عاشق مامانم شده بود. وقتی مادرم چند وقت نمی تونست بهش سر بزنه یا ببینتش جابر حتی به گوشی من یا تلفن خونه هم زنگ می زد تا حال مامان رو جویا بشه. 
بابا مثل کبک سرش رو کرده بود توی برف و نمی خواست چیزی ببینه! 
از این حرص میخوردم که توی اهل محل و فامیل همه ما رو نمونه ی یه خانواده ی خوشبخت و شاد می دونستند....
شاید من باید همه چیز رو نادیده می گرفتم....شاید بزرگترین اشتباه زندگیم ...گفتن این موضوع به بابام بود.........شاید اگه این کار رو نمی کردم الان.....
آره ....من موضوع رو به بابام گفتم. حتی پیامهای جابر رو به بابام نشون دادم..... بابام مثل مرده ها نگاهم می کرد...همه چی خیلی بی سر و صدا گذشت. بابام به مامانم گفت که تمومش کنه! همین...... من توقع داشتم داد بزنه ، حتی تهدیدش کنه که ازش جدا می شه....
ولی بابای من مرد این کار هم نبود.
و مامانم هم با یه پوزخند تلخ گفت نمی تونه از جابر جدا شه. گفت حتی حاضره طلاق بگیره از بابام. ولی بابام به هیچ وجه راضی نمی شد مامانمو طلاق بده.....

ابزار متحرك زیباسازی وبلاگ


[ شنبه 19 / 10 / 1391برچسب:,

] [ 3:58 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

 قسمت پنجم: تلافی

چشمهای روشن تمنا پر از اشک شد.خاکستر سیگار روی زمین ریخته بود .از روی صندلی بلند شد و خود را بی هوا روی تخت انداخت... کنارش نشستم.
سیگار دوم را که تعارفم کرد از اینکه شب مادرم بوی سیگار را حس کند، رد کردم. لبخندی زد و گفت: منم وقتی مادر داشتم....
آهی کشید و ادامه داد: 
-شیدا نمی دونم چرا دارم همه ی اینا رو به تو می گم. حتی به دخترخاله م هم نگفتم. هیچ کس جز من و خدا از این جریان باخبر نیست.... راستی اون دختری که توی سالن باهام بود دخترخاله مه! الان پیش خاله م اینا زندگی میکنم. هرچند خونه ی مستقت دارم ولی نمی ذارن تنها باشم.
از نظر مالی هم انقدر برام مونده که چندین سال دستم پیش کسی دراز نشه...
بگذریم. میخوای ادامه ی داستانو بشنوی؟
- آره حتما.... به شدت مشتاقم بدونم بعدش چی شد.
- عجله نکن...شیرین نیست.طولانی و تلخه. خلاصه ش میکنم برات .نمی خوام از حوصله ت خارج شه.
مامانم از اون روز به بعد نسبت به ما بی تفاوت تر از قبل شد. حضورش توی خونه کم و کمتر شد. تماسهای تلفنیش بیشتر و بیشتر...آره شیدا جون... فکر کنم خودت حدس می زنی.... مامانم با یه پسر جوون دوست شد. یه دانشجوی بیست و چند ساله که حدود 15 سال از مامانم کوچیکتر بود. اوایل یه کم رعایت می کرد و جلوی من باهاش در تماس نبود. ولی کم کم رابطه شون از حد گذشت. 
هر روز که از مدرسه بر می گشتم مامانم پای تلفن در حال دل و قلوه دادن بود.بابام که صبح می رفت شب بر می گشت طفلی بی خبر بود از این ماجراها .
حتی کم محلی و بی تفاوتیهاش رو هم می ذاشت پای عکس العمل مامانم نسبت به ماجرای خودش و اون دختر...
رفتارهای مشکوک مامانم رو نمی دید انگار . اما من دیگه نمی تونستم تحمل کنم. حالت تهوع می گرفتم از زندگی ! وقتی دیگه پای دوست پسر مامانم ، جابر، به خونه مون باز شد من دیگه نتونستم ساکت بمونم...

ابزار متحرك زیباسازی وبلاگ


[ شنبه 19 / 10 / 1391برچسب:,

] [ 3:57 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

 قسمت چهارم: اولین جرقه

- من تک فرزند خانواده بودم. بابام دکتر بود . یه آدم خیلی آروم و بی سر و صدا . دقیقا نقطه ی مخالف مامانم که یه پارچه آتیش و شور و هیجان بود. مامانم خونه دار بود.البته اسما! مامانم رو خیلی کمتر از بابام که شاغل بود می دیدم.
تنها امید زندگی من بابام بود. تنها همدمم ، دلخوشیم .تنها دوستم....
از نظر مالی همیشه ساپورت بودم.هرچی اراده می کردم داشتم. همه ی آشناها به زندگی ما حسودی می کردن. همه ما رو نمونه ی یه خونواده ی خیلی خوشبخت می دونستن.... اما...
مشکلات از اون روزی شروع شد که اون خبر بهمون رسید! نه من نه مامانم نمی تونستیم باور کنیم! بابای من و دوس دختر؟ واقعا توی ذهنمون نمی گنجید. بابای آروم و مظلوم من که کسی سال به سال صداش رو نمی شنید!
اون موقع من دوم دبیرستان بودم ولی راحت می تونستم دلیل این کار بابام رو حدس بزنم. مامانم من هر کاری میکرد جز همسری برای بابام و مادری برای من! شاید اگه منم میتونستم یه مادر جایگزینش کنم معطل نمی کردم!
روزی که این خبر رو فهمیدیم شوک بزرگی بهمون وارد شد. اولین باری بود که مادرم اون طوری سر پدرم داد می زد. پدرم ولی آروم سرش رو پایین انداخته بود و حرفی نمی زد.
مادرم نه گذاشت نه برداشت ، رک و راست گفت: زندگیتو سیاه میکنم. تلافی میکنم. نمی ذارم یه روز خوش ببینی. 
پدرم باز سکوت کرد و سکوت. وقتی جیغ و دادهای مادرم تموم شد بابام خیلی آروم عذرخواهی کرد و به شرافتش قسم خورد دیگه اون زن رو نمیبینه. همون جا جلوی ما تلفن کرد به اون زن و بهش گفت رابطه شون تمومه . بهش گفت زن و بچه ش رو ، زندگیش رو، آرامشش رو نمیفروشه به دو روز خوش گذرونی ! 
و خدا شاهده پدرم سر حرفش وایستاد.
ولی جرقه های خشم و انتقام توی چشم مادرم خوب مشخص بود.
خدا خودش می دونه که مادرم خوب انتقام گرفت!

ابزار متحرك زیباسازی وبلاگ


[ شنبه 19 / 10 / 1391برچسب:,

] [ 3:56 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

 قسمت سوم: تفاوت

خیس عرق برگشت و روی صندلی نشست. مجله ای از روی میز برداشتشروع کرد به باد زدن خودش. نمی فهمیدم چرا همه ی حرکاتش برای من عجیب است!
بی صبرانه منتظر بودم ادامه ی حرفهایش را بشنوم.ولی انگار تمنا نمی خواست ادامه دهد.بی قرار شده بودم.
بی هوا بلند شد و دستم را گرفت .چند لحظه بعد روبروی هم نشسته بودیم . یک دنیا تفاوت بین ما بود. حس می کردم یک پارچه حرارت و شور و هیجان است. حتی ناراحتی اش هم مثل من نبود.مثل هیچکس نبود!
از کیفش یک پاکت سیگار بیرون آورد و به سمتم گرفت:
-نمی دونم می کشی یا نه.من از شیش ماه پیش شروع کردم.البته فقط وقتی خیلی ناراحتم می کشم.
یک نخ سیگار برداشتم :
- می کشم ولی مثل تو.فقط مواقعی که خیلی ناراحتم
-پس الان چرا میخوای بکشی؟مگه خیلی ناراحتی؟
-آره
-چرا؟
نمی دانستم چه بگویم! نمی توانستم بگویم برای او ناراحتم. 
خودش متوجه حال من شد .حرفش را ادامه داد:
-چقدر تو با من فرق داری شیدا. و چقدر شبیهمی. چقدر آروم و کم تحرکی. برعکس من. من یه زبونم واسه درددل. تو یه گوشی واسه شنفتن. دوس داری بشنوی؟ اولین کسی هستی که میخوام برات همه چی رو بگم. همه چی رو! 

ابزار متحرك زیباسازی وبلاگ


[ شنبه 19 / 10 / 1391برچسب:,

] [ 3:54 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

 قسمت دوم: خاطره ی تلخ!

-اسم من شیداست.
-شخصیتت جالبه شیدا. درضمن اگه سوالی داری بپرس چرا قایم میکنی؟ از اینکه به زخمهای صورتم هم نگاه کنی ناراحت نمی شم. دیگه عادت کردم
- وای تمنا جان ببخشید فک کنم خیلی رفتارم ضایع بوده که...
- نه اتفاقا اصلا این طوری نیست.فقط من راحت فکر آدما رو می خونم . میخوای بدونی این زخمها جای چیه! خب توی تصادف این طوری شدم. شیش ماه پیش. همون تصادفی که بابا مامانم توش مردن. البته قراره سه ماه دیگه جراحی پلاستیک کنم دوباره خوشگل شم دلبری کنم.
و بعد شروع کرد به خندیدن!!!
زبانم مانند چوب خشک شده بود. اصلا نمی فهمیدم باید چه فکری کنم. 
اینکه یک دختر بچه با خنده و شوخی از تصادفی می گفت که پدر و مادرش را در آن از دست داده بود برایم قابل هضم نبود. تصادفی که تازه شش ماه از آن می گذشت! تصادفی که زندگی اش را نابود کرده بود.

- تمنا باید برقصه. تمنا باید برقصه....
تمام جمع یک صدا می خواندند: تمنا باید برقصه!!!!!!!!
خدایا . اینها نمی دانستند این دختر عزادار است؟
- من با این آهنگای چرت نمی رقصم که. عربی بذارید . من فقط عربی می رقصم!
تمنا این را گفت و بلند شد. لبخندی به من زد و گفت: زود برمیگردم با هم صحبت کنیم.
و سپس به قیافه ی مات من خندید.
آهنگ عربی شروع شده بود...

ابزار متحرك زیباسازی وبلاگ


[ شنبه 19 / 10 / 1391برچسب:,

] [ 3:53 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

 قسمت اول: تمنا !



اولین باری که دیدمش در یک مهمانی دوستانه ی کوچک بود که تقریبا نیمی از مهمانها برای من غریبه بودند. او هم غریبه بود. 
به نظر کوچک ترین فرد گروه بود. بعدها فهمیدم که تازه دبیرستان را تمام کرده...
اولین تصویری که با دیدن او به نظرم آمد یک عروسک باربی شکننده بود.
تا به آن روز دختری به زیبایی و دلچسبی او ندیده بودم. پوست سفید ابریشمی او، موهای بلوند و خوش حالتش ، شیطنتهای کودکانه اش ، همه و همه در نظرم بسیار شیرین بود.
ظاهر و لباس هایش به خوبی تمول و ثروت را نشان می داد. ولی رفتار ساده و بی ریایش....
اما نکته ای که برایم سوال برانگیز بود جای زخمهای بد منظری روی گونه ها و پیشانی اش بود. و همچنین غمی پنهان در نگتهش که گاه گاه به نم اشک تبدیل شده و سپس با خنده ای به عقب رانده می شد!
جرئت نداشتم بی مقدمه به او نزدیک شوم. مخصوصا که این دیدار اول ما بود. دلم نمی خواست به من به چشم یک فرد فوضول و بی ادب نگاه کند. 
در تمام مدت چشمم به او و حرکاتش بود. می گفت، می خندید ، می زد ، می رقصید ، آواز می خواند .... 
کم کم عده ای از مهمانهای غریبه رفتند و جمع گرم و دوستانه شد. بی اینکه توجه کسی را جلب کنم آرام به سوی او رفتم و بر صندلی خالی کنارش نشستم.
-تمنا. اسم من تمناست . اسم شما چیه؟ حس میکنم ارتباط قوی با من برقرار کردید! آخه می دونید؟ من تله پاتی کار می کنم و حس میکنم شما از اول مهمونی ذهنتون پیش منه.

خشکم زد! تمنا....

ابزار متحرك زیباسازی وبلاگ


[ شنبه 19 / 10 / 1391برچسب:,

] [ 3:42 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

 داستان دوم:(نویسنده جوان!)

روزی نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید:
«شما برای چی می نویسید استاد؟ »
برنارد شاو جواب داد:
«برای یک لقمه نان»
نویسنده جوان برآشفت که:
«متاسفم! برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم! »
وبرنارد شاو گفت:
«عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم! »قهقههقهقهه


 

یه روز چرچیل در مجلس عوام سخنرانی داشت.
یه تاکسی می گیره، وقتی به محل می رسن، به راننده میگه
اینجا منتظر باش تا من برگردم.
راننده میگه
نمیشه، چون میخوام برم خونه و سخنرانی چرچیل را گوش کنم.
چرچیل از این حرف خوشش میاد وبه راننده ۱۰ دلارمیده.
راننده میگه:
گور بابای چرچیل، هر وقت خواستی برگرد!قهقههقهقههقهقهه


ابزار متحرك زیباسازی وبلاگ


[ شنبه 19 / 10 / 1391برچسب:,

] [ 3:35 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

 دو دوست در بیابان همسفر بودند. در طول راه با هم دعوا کردند. یکی به دیگری سیلی زد. دوستی که صورتش به شدت درد گرفته بود بدون هیچ حرفی روی شن نوشت: « امروز بهترین دوستم مرا سیلی زد».

آنها به راهشان ادامه دادند تا به چشمه ای رسیدند و تصمیم گرفتند حمام کنند.
ناگهان دوست سیلی خورده به حال غرق شدن افتاد. اما دوستش او را نجات داد.
او بر روی سنگ نوشت:« امروز بهترین دوستم زندگیم را نجات داد .»
دوستی که او را سیلی زده و نجات داده بود پرسید:« چرا وقتی سیلی ات زدم ،بر روی شن و حالا بر روی سنگ نوشتی ؟» دوستش پاسخ داد :«وقتی دوستی تو را ناراحت می کند باید آن را بر روی شن بنویسی تا بادهای بخشش آن را پاک کند. ولی وقتی به تو خوبی می کند باید آن را روی سنگ حک کنی تا هیچ بادی آن را پاک نکند...»

دوستان عزیز نظر یادتون نره!!نیشخند

 

 

ابزار متحرك زیباسازی وبلاگ


[ شنبه 19 / 10 / 1391برچسب:داستان كوتاه,

] [ 3:31 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

 

1آیا میدانید قدمت زغال سنگ بیش از ۲۵۰میلیون سال است؟  

2آیا میدانید مورچه ها هرگز نمیخوابند؟  

3آیا میدانید ۸۰٪مغز انسان را آب تشکیل میدهد؟  

4آیا میدانید زرافه ها نمیتوانند سرفه کنند؟  

5آیا میدانید یک ورق کاغذ را نمیتوان بیش از ۷بار تا کرد؟  

6آیا میدانید ستاره ی دریایی مغز ندارد؟ 

7آیا میدانید۵۰٪گرمای بدن از سر هدر میرود؟

8آیا میدانید: در جهان به ۶۰۰۰ زبان تکلم میشود.

9آیا میدانید: هر قاره ای، شهری به نام «رم» دارد.

10آیا میدانید: که حلزون می تواند سه سال بخوابد .

11آیا میدانید: دلفین ها با یک چشم باز می خوابند .

12آیا میدانید: قلب زنان نسبت به مردان تندتر می زند .

13آیا میدانید: ناراحتی های پا در زنان ۴ برابر مردان است.

14آیا میدانید:کوسه ها از بیماری سرطان در امان هستند .

15آیا میدانید: هیچ گورخری، خط های مشابه دیگری ندارد.

16آیا میدانید: ۱۳ درصد جمعیت جهان، صحرانشین هستند .

17آیا میدانید: چهار پنجم جانوران رو حشره ها تشکیل داده اند.

18آیا میدانید: تنها در یک پرواز، زنبور عسل به ۷۵ گل سر می زند.

19آیا میدانید: چشم انسان معادل یک دوربین ۱۳۵ مگاپیکسل است.

20آیا میدانید: ژاپن، پرمصرف ترین کشور جهان در زمینه انرژی است.

21آیا میدانید: در ساخت دیوار بزرگ چین، آرد برنج به کار رفته است.

22آیا میدانید: توماس ادیسون، مخترع لامپ از تاریکی وحشت داشت.

23آیا میدانید: یک کودک ۴ ساله روزانه بیش از ۴۰۰ سوال می پرسد!

24آیا میدانید: شیرها تا سن ۲ سالگی قادر به غرش کردن نمی باشند.

25آیا میدانید: در هر یک گرم خاک، حدود ۱۰ میلیون باکتری زندگی می کند.

26آیا میدانید: استرس باعث می شود، مرغ ها پرهای خود را از دست بدهند.

27آیا میدانید: تعداد مرغ ها در سراسر جهان تقریبا با جمعیت انسان مساوی است.

28آیا میدانید: به طور متوسط، هر فردی ۵ سال از عمر خودش را صرف خوردن می کند.

29آیا میدانید: سرعت خواندن از صفحه رایانه نسبت به کاغذ معمولی ۲۵ درصد کندتر است.

30آیا میدانید: نقاش معروف «لئوناردو داوینچی» معروف ترین نقاشی خود به نام «لبخند مونالیزا» را نه تاریخ زد و نه امضا کرد.

31آیا میدانید: بازیافت تنها یک بطری شیشه ای، مقدار انرژی موردنیاز یک لامپ ۱۰۰ واتی به مدت ۴ ساعت را تامین می کند.

32آیا میدانید: پرنده فلامینگو قادر است با سرعتی حدود ۵۵ کیلومتر در ساعت پرواز کند. این پرنده در یک شب حدود ۶۰۰ کیلومتر مسافت را طی می کند.
 

 

33آیا می دانید تقریبا یک سوم وزن یک زن و یک دوم وزن یک مرد را ماهیچه تشکیل می دهد.

34آیا می دانید ۳۰ برابر جمعیتی که امروزه بر روی کره زمین است در زیر خاک مدفون اند.

35آیا می دانید با یک مداد می توان خطی به طول ۵۶ کیلومتر کشید.

36آیا می دانید عقرب ها تنها موجوداتی هستند که اشعه رادیواکتیو تاثیری بر آنها ندارد.

37آیا می دانید عقرب ها دو دشمن دارند که یکی از آن ها یک نوع سار و دیگری مگس است.

38آیا می دانید شیشه به ظاهر جامد است ولی مایعی است که با سرعت بسیار کند حرکت می کند.

آیا می دانید اولین راه شوسه و زیرسازی شده در جهان توسط داریوش ساخته شد.

39آیا می دانید نور می تواند در یک ثانیه ۷٫۵ دور، دور زمین بچرخد.

40آیا می دانید اگر تمام رگ های خونی را در یک خط بگذاریم تقریبا ۹۷۰۰۰ کیلومتر می شود.

41آیا می دانید سرعت صوت در فولاد ۱۴بار سریع تر از سرعت آن در هواست.

42آیا می دانید وقتی مگس بر روی یک میله فولادی می نشیند به اندازه ۲میلیونیم میلیمتر خم می شود.

43آیا می دانید فشار در مرکز خورشید تقریبا ۷۰۰ میلیون تن بر ۵/۴ مترمربع است.

44آیا می دانید طول عمر مردم سوئد و ژاپن از دیگر ملل جهان بیشتر است.

45آیا می دانید داغ ترین نقطه زمین در دالول اتیوپی است که دمای هوا در سایه ۹۴ درجه است.

46آیا می دانید ۱ لیتر سرکه در زمستان سنگین تر از تابستان است.

47آیا می دانید ۶۰ درصد از ماهواره های جهان، نظامی و ۴۰ درصد بقیه غیرنظامی است.

48آیا می دانید در هر ثانیه ۵۰۰۰ بیلیون بیلیون الکترون به صفحه TV برخورد می کند تا تصویر را ایجاد کند.

49آیا می دانید یک بیلیون برابر با میلیون ضرب در میلیون است.

50آیا می دانید شانس شبیه بودن دو اثر انگشت ۱ به ۶۴ میلیارد است.

51آیا می دانید یک گالن روغن سوخته، می تواند تقریبا ۱ میلیون گالن آب تمیز را آلوده کند.

52آیا می دانید خوردن ۱ سیب اول صبح، بیشتر از قهوه باعث دورشدن خواب آلودگی می شود.

53آیا می دانید قدیمی ترین آدامسی که جویده شده، متعلق به ۹۰۰۰ سال پیش بوده است.

54آیا می دانید اسکیموها هم از یخچال استفاده می کنند، منتها برای محافظت غذا در مقابل یخ زدن.

55آیا می دانید جویدن آدامس هنگام خردکردن پیاز مانع از اشک ریزی شما می شود.

56آیا می دانید در ۴۰۰۰ سال قبل، هیچ حیوانی اهلی نبود.

57آیا می دانید به طور متوسط روزانه ۱۲ نوزاد به خانواده ها اشتباه داده می شوند.

58آیا می دانید هیچ کس نمی داند چرا صدای اردک ها اکو نمی شود.

59آیا می دانید سس کچاپ در سال ۱۸۳۰ به عنوان یک دارو به فروش می رفته است.

60آیا می دانید لئوناردو داوینچی ۱۰ سال طول کشید تا لب های مونالیزا را نقاشی کند.

61آیا می دانید وقتی پاهایتان را آرام بالا بیاورید و به پشت بخوابید در ماسه فرو نمی روید.

62آیا می دانید اکثر افراد در کمتر از ۷ دقیقه خوابشان می برد!

63آیا می دانید یک انسان ۸ ثانیه بعد از قطع گردن هنوز به هوش است.

64آیا می دانید سالی ۵۰۰ شهاب سنگ به زمین برخورد می کنند.

65آیا می دانید خورشید روزی ۱۲۶۰۰۰ میلیارد اسب بخار انرژی به زمین می فرستد.

66آیا می دانید کوچک ترین زمین فوتبال ساخته شده یک بیست هزارم یک تار مو است.

67آیا می دانید با دویدن می توان مسافر زمان بود و کسری از ثانیه از دیگران بیشتر عمر کرد.

68آیا می دانید ۵۶ درصد افرادی که چپ دست هستند، تایپیست اند.

69آیا می دانید برای تولید ۱ لیتر بنزین ۲۳٫۵ تن گیاه در گذشته مدفون شده است.

70آیا می دانید هر ۱ دقیقه نسل یک موجود زنده منقرض می شود.

71آیا می دانید داوینچی با یک دست می نوشت و با دست دیگر نقاشی می کشید.

72آیا می دانید گوش و بینی در تمام طول عمر رشد می کنند.

73آیا می دانید آب دریا بهترین ماسک صورت است.

74آیا می دانید در ساخت برج ایفل ۲٫۵ میلیون پیچ و مهره به کار رفته است.

75آیا می دانید بینی انسان قادر به تشخیص ۱۰۰۰۰ نوع بوی مختلف است.

76آیا می دانید انرژی که خورشید در ۱ ثانیه تولید می کند برای مصرف ۱ میلیون سال زمین کافی است.

77آیا می دانید غیرممکن است که بتوانید با چشم باز عطسه کنید.

78آیا می دانید ما در طول زندگیمان ۱۸ کیلو پوست می اندازیم.

79آیا می دانید رنگ مورد علاقه ۸۰ درصد آمریکایی ها آبی است!

ابزار متحرك زیباسازی وبلاگ


[ سه شنبه 17 / 10 / 1391برچسب:ايا ميدانستيد,

] [ 5:34 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

[ پنج شنبه 7 / 10 / 1391برچسب:,

] [ 3:41 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

[ پنج شنبه 7 / 10 / 1391برچسب:عكس فانتزي,

] [ 3:37 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

[ پنج شنبه 7 / 10 / 1391برچسب:,

] [ 3:32 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

[ پنج شنبه 7 / 10 / 1391برچسب:,

] [ 3:29 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

[ پنج شنبه 7 / 10 / 1391برچسب:,

] [ 3:28 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

[ پنج شنبه 7 / 10 / 1391برچسب:,

] [ 3:27 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

[ پنج شنبه 7 / 10 / 1391برچسب:,

] [ 3:25 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

[ پنج شنبه 7 / 10 / 1391برچسب:,

] [ 3:23 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

[ پنج شنبه 7 / 10 / 1391برچسب:فانتزي,

] [ 3:16 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

[ پنج شنبه 7 / 10 / 1391برچسب:,

] [ 3:15 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

[ پنج شنبه 7 / 10 / 1391برچسب:,

] [ 3:11 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

[ جمعه 6 / 10 / 1391برچسب:,

] [ 10:22 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

alooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooooon

عکسهای غمگین از لحظات تنهایی, عکس های غمگین عاشقانه www.jazzaab.ir

عکسهای غمگین از لحظات تنهایی, عکس های غمگین عاشقانه www.jazzaab.ir

ابزار متحرك زیباسازی وبلاگ


[ جمعه 6 / 10 / 1391برچسب:تنها,

] [ 12:26 AM ] [ Maedeh ]

[ ]

[ جمعه 6 / 10 / 1391برچسب:عکس,دوخترونه,

] [ 12:21 AM ] [ Maedeh ]

[ ]

[ جمعه 6 / 10 / 1391برچسب:love,

] [ 11:50 AM ] [ Maedeh ]

[ ]

[ جمعه 6 / 10 / 1391برچسب:عكس,

] [ 11:50 AM ] [ Maedeh ]

[ ]

[ جمعه 6 / 10 / 1391برچسب:عكس,

] [ 11:47 AM ] [ Maedeh ]

[ ]

[ جمعه 6 / 10 / 1391برچسب:عکس,دوخترونه,

] [ 11:45 AM ] [ Maedeh ]

[ ]

[ دو شنبه 2 / 10 / 1391برچسب:,

] [ 2:1 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

[ دو شنبه 2 / 10 / 1391برچسب:,

] [ 1:23 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

[ دو شنبه 2 / 10 / 1391برچسب:,

] [ 1:21 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

[ دو شنبه 2 / 10 / 1391برچسب:,

] [ 1:15 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

[ دو شنبه 2 / 10 / 1391برچسب:عکس,دوخترونه,

] [ 1:6 PM ] [ Maedeh ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه